شعر میرزا نورالله کفرانی خطاب به حاکمان عباسی
568 بازدید چهارشنبه 10 اسفند 1390 بزرگان,میرزا نورالله کفرانی,ای غبار آستانت سرمه ی چشم ترم
کار من از دست رفت و غافلی از کار من
از ضرورت چند حرفی بر زبان می آورم
نخل طورم لیک خشک از قحط سال مردمی
طوبی باغ بهشتم لیک بی بارو برم
مکنتی می خواستم در خورد همت ای دریغ
رستم بی گرز و تیغم جبرئیل بی پرم
نه فلک بر در گهت دارند هریک خدمتی
من که اینجا هرزه گردم از کدامین کمترم
لطف کردی منصبی دادی و ممنونم ولی
دم به دم در کار بی گار خود حیران ترم
نفع نه، مرسوم نه، عزت نه و استقلال نه
مجملاً شرمنه ی کلک و دوات و دفتر
از پریشانی غلام و نوکر از من شد نفود
نیست کس کز قطره آبی گلو سازد ترم
بس که وجه جیره و مرسوم بر من جمع شد
چون شتر در زیر بار ساربان و مهترم
چون ندارم هیچ چیز از چاپلوسی چاره نیست
ساربانم را غلامم، مهترم را کمترم
بیش از مپسند بی سامان و سرگردان مرا
رخصتی گر هرزه کارم شفقتی گر نو کرم
خط آزادی اگر نیم در بندگی
سر خط مرسوم اگر بهر غلامی در خورم
قصه کوته طاقت محنت ندارم بیش از این
رخصتم ده گر نخواهد داد چیز دیگر