شعری از میرزا نورالله خطاب به حاکم دستگاه شاه صفوی
639 بازدید چهارشنبه 10 اسفند 1390 بزرگان,میرزا نورالله کفرانی,شعری از میرزا نورالله (این شعر خلاصه شده است و بعضی ابیات حذف شده) احتمالاً این شعر خطاب به حاکم دستگاه شاه صفوی سروده است.
ای بت هرزه گرد هر جایی
وی بر آورده سر به رسوایی
هرزه گردی و باده پیمایی
عاقبت می کشد به رسوایی
بس که گفتم زبان من فرسود
چه کنم پند من ندارد سود
گر چه در پاکی تو نیست شکی
این نمی داند از هزار یکی
شب اگر با مسیح در فلکی
مورد تهمتی اگر ملکی
لب بدگو نمی توان بستن
وز بد او نمی توان رستن
کی گمان داشتم که آخر کار
ننگ و … را نهی بکنار
همه جارو شوی و بادگسار
ساده رویی ترا بباده چکار
یار هرکس مشو زبی مغزی
کج منه پا و گرنه می لغزی
من بیچاره از وسواس
که تو خود را چرا نداری پاس
حسن خود را از کس نگیر قیاس
گفتمت قدر خویشتن بشناس
که اگر با فرشته مقرونی
صرفه او می برد تو مغبونی
آنکه پیشمت نشسته شام و سحد
که منم پاکباز و پاک نظر
نکنی عشق پاک او باور
که هوس پیشه است و افسونگر
این همه سعی نیست بی غرضی
هست البته در دلش مرضی
آنکه گوید که در تو مفتونم
در تماشای صنع بیچونم
من درین شیوه از وی افزونم
اگر این راست نیست ملعونم
در خواهش بر وی او واکن
قدرت ایزدی تماشا کن
این هوس پیشگان کام طلب
همه دو شاب دل تو شکر لب
با گروهی چنین ببرم طرب
می کشی جام باده شب همه شب
همه آلوده اند و تو بی باک
چون توان کرد حفظ دامن پاک
گر ضیا خاطر ترا آزرد
این درشتی و نرمی از حد برد
بیش از غم نمی تواند خورد
رفت ویوسف به دست گرگ سپرد
آنچه کردی اگر هنوز کمست
هر چه خواهی بکن مرا چه غمست
این شعر احتمالاً در نصیحت و هدایت حاکم اصفهان سروده است